گزارشي از مراسم منحصر به فرد «برف چال» در روستاي آب اسک مازندران
در ميان کوه
روستاي آب اسک توسط کوه ها محصورشده، کوههايي که با سخاوت فراوان چشمه هاي جوشاني را به روستا بخشيده اند. شايد بتوان گفت آب اسکي ها سخاوت را از کوه ها آموخته اند که جشن برف چال را اين چنين با شکوه برگزارمي کنند. آنها از مهمان هايشان درروزجشن باروي گشاده و سخاوت فراوان پذيرايي مي کنند.
شيريني هاي پر برکت
شب قبل از مراسم است و تازه عروس ها به همراه قوم و خويشان شان اين کادوها را به خانه داماد ميبرند. آنها از خانواده داماد با شيريني هايي که درسيني گذاشته اند پذيرايي مي کنند و باقي شيريني ها مي ماند براي داماد تا فردا دراسک وش پذيرايي کند. شب قبل از مراسم براي اهالي آب اسک طولاني ست. مردم تا پاسي از شب گذشته همچنان در تکاپوهستند.
جايي براي مردها نيست
روايت لحظه به لحظه از 24 ساعت شور و شوق اجراي مراسمي که در آن مردها روستا را به زنان مي سپارند
امروز هيچ مردي حق ماندن در روستا را ندارد و اينجا حرف، حرف زن هاست. اينجا يک روز از سال روز حکمراني زنان است بر زنان و تصرّف روستا به دست آنها. حکمران با شکوه و عظمت فرمان مي دهد و همه حرفش را مي خوانند. مردان از صبح زود براي پر کردن گودالي از برف روستا را ترک مي کنند و زنان به چرخاندن امور روستا مي پردازند. فرصت کم است و زني که حکمران شده فقط تا ظهر حکمران است، پس بايد به همه کارها قبل از رسيدن مردان سرو سامان دهد. اهالي اين روستا سالي را در انتظار چنين روزي بوده اند؛ روزي که زنان سرباز به فرمان حکمران نگهباني مي دهند تا مانع از ورود مردان به روستا شوند. در جايي ديگر، خارج از روستا، در دل کوه، مردان سخت مشغولند و تلاش مي کنند تا ظهر گودال را پر کرده و به روستا بر گردند. آنجا هم زنان حق حضور ندارند. مي گويند روز جشن و شادي است، روزي که توسط بزرگي به نام «سيّد حسن ولي» بنيان گذاشته شده، همان کسي که پس از گذشت 600 سال، اهالي «آب اسک» به احترامش همچنان اين مراسم را با شکوه برگزار مي کنند.
هنوز به روستاي آب اسک آمل در جاده هراز نرسيده ايم که صداي شلوغي و هياهو به استقبالمان مي آيد. زنان روستا سيني هايي را بر سر گرفته و پشت هم حرکت مي کنند. غرق تماشا، خانمي شيريني تعارف مي کند، ديگري شکلات و... . فردا روز جشن است، پس چرا آب اسکي ها از روز قبل مراسم را شروع کرده اند؟ اين را ميپرسيم و جواب مي گيريم که «برف چال» مهم ترين جشن در اين روستاست و مردم به پيشواز آن رفته اند.
بزرگِ مراسم
ظهر است که به آب اسک مي رسيم؛ روستايي که ورودي اش آبشاري زيبا و درختان سرسبزي دارد. هوا گرم است اما روستا شلوغ؛ صداي ساز مي آيد و همه در تکاپو هستند.درِ همه خانه ها باز است. اهالي مي گويند اول بايد به ديدار مردي برويم که 600 سال پيش اين مراسم را بنيان گذاشته. پس به روستاي «نياک» مي رويم؛ جايي که مقبره «سيد حسن ولي» آنجاست. نياک روستايي است سرسبز، کوهستاني و تاريخي با کوچه هايي باريک و سراشيبي سربالايي هاي فراوان. به مقبره مي رسيم که در يک گورستان قديمي قرار گرفته. امروز پنجشنبه است و گورستان شلوغ؛ زنان با سيني هاي نذري، يکي با ازگيل و ديگري با خرما براي مرده هايشان خيرات مي دهند. «حسن زاده» ــ خادم مقبره ــ که 50 سال را پشت سرگذاشته، دعوتمان مي کند به خانه اش که در گورستان کنار مقبره قرار دارد. برف چال را خوب مي شناسد و عصايي را نشانمان مي دهد که مال سيد حسن ولي بوده. با اين عصا مکان چاه فردا را که بايد مردان از برف پر کنند نشانمان مي دهد و با چاي، ميوه و نان محلي از ما پذيرايي مي کند؛ همان نان محلي که نياکي ها دو روز مانده به جشن درست مي کنند و با پنير براي آب اسکي ها مي برند. همان غذايي که مي گويند بردنش براي اهالي آب اسک رسمي بوده که سيد بنيان گذاشته است.
پيشواز جشن بزرگ
به آب اسک بر مي گرديم. روستا شلوغ تر شده؛ گروهي از زنان که سيني بر سر دارند، پشت هم حرکت مي کنند و دختر جواني با کادويي در دستش جلوي آنهاست. با آنها همراه مي شوم؛ از کوچه هاي باريک با جوي هاي آبي که از چشمه هاي کوه سرازير مي شود عبور مي کنيم. شايد اگر در زماني ديگر به آب اسک مي آمديم اين زيبايي روستا بود که ما را محو تماشا مي کرد، اما اين تکاپو و شادي مردم هوش از سرِمان مي برد و فرصتي براي ديدن اين همه زيبايي نمي ماند. به خانه اي مي رسيم. گروه متوقف مي شود. صاحبخانه در را باز مي کند و بعد از تعارف و خوشامد گويي، گروه به داخل خانه مي رود. سيني ها را از روي سرشان پشت سر هم روي زمين مي گذارند. سيني هايي که محتويات هر کدامشان باديگري فرق مي کند؛ داخل يکي شان انواع شيريني هاي محلي مثل «آب دندون»، «قطاب» و «رشته» است و سيني ديگر تخم مرغ رنگي و شکلات دارد. در چند سيني بعدي هم کادوهايي براي اعضاي خانواده صاحبخانه که با شيريني، شکلات، ميوه وآجيل از ما پذيرايي مي کنند. مي گويند که فردا روز جشن است، ولي از ظهر امروز خانواده تازه عروس هايي که اولين سالي است دخترشان نامزد کرده، بايد براي داماد و خانواده اش کادو ببرند، کادوهايي که در سيني هاي مختلف تزئين مي شوند. عروس کادوي داماد را دستش مي گيرد و در ابتداي صف حرکت مي کند، قوم و خويشش هم پشتش با سيني هاي ديگر مي آيند. بعد از پذيرايي از خانواده عروس، مادر داماد به عنوان چشم روشني مبلغي پول به عروس و قوم و خويشش مي دهد. اينجاست که عمه عروس شيريني هاي محلي را از سيني مي گيرد و به همه تعارف مي کند و بقيه را هم گوشه اي مي گذارند تا داماد فردا در مراسم برف چال با خودش ببرد. عمه عروس حالا شروع به باز کردن کادوها مي کند و با صداي بلند تک تک کادوها را که براي تمام اعضاي خانواده داماد آورده اند نام مي برد؛ پارچه کت و شلواري براي داماد، پارچه پيراهني براي مادر داماد، پارچه شلواري براي پدر و مادر و...
به کوچه بر مي گرديم و گروهي ديگر را مي بينيم که سيني بر سر به خانه اي ديگر مي روند. مردان روستا هم در تکاپو هستند و از امشب به پيشواز جشن فردا رفته اند. فردا قرار است به «اسک وش» در دل کوه بروند؛ جايي که چاهي در آن قرار دارد که بايد از برف پر شود. هوا تاريک شده، اما آب اسکي ها هنوز از تکاپو دست برنداشتند؛ ميدانچه پر از ماشين مهمان هايي است که از شهرهاي مختلف آمده اند. در اکثر خانه ها باز است و زنان سخت مشغولند؛ بايد همه چيز براي جشن حاضر باشد، ناهار فردا را آماده کنند، شيريني و شکلات را در ظرف بچينند و هزار کار ريز و درشت ديگر.
نان نذري را صبح زود بخوريد
اگر مي خواهيد مزه اين نان نذري را بدانيد، بايد صبح روز مراسم درآب اسک باشيد. البته اين نان رااهالي روستاي نياک براي آب اسکي ها مي برند، اما دست رد بر سينه هيچ مسافري هم نمي زنند. قصه پخت اين نان ها طبق روايت هاي خود اهالي به زماني بر مي گردد که آب اسکي ها مشغول کندن چاله يا همان انبار برف بودند و نياکي ها هم براي آنها غذا مي بردند. رسمي که امروزه صبح روز مراسم برف چال با آوردن اين نان ها انجام مي شود.
فقط شادي
شب قبل از جشن است و آب اسکي ها مهماني مي دهند و دور هم جمع مي شوند. امشب همه با هم دوست هستند وکسي غريب نيست. همه با گرمي با هم برخورد مي کنند و شاد هستند. فردا قرار است مردان از روستا بروند و زنان جشن خاص خود را در روستا برگزار کنند/عکس: فرشته سپهر
رسيدگي به همه کارها
حکمران امروز فرصت زيادي ندارد. مردان رفته اند و روستا را به دست زنان سپرده اند. حکمران بايد تا بعد ازظهر به همه کارها سر و سامان دهد. بنابراين لحظه اي درنگ نمي کند و کمي بعد از رفتن مردان، ميکروفن به دست مي گيرد و کارش را شروع مي کند/عکس: فرشته سپهر
شبي بلندتر از يلدا
ساعت 11 شب است و خيابان ها از قبل خلوت تر شده. به خانه «محمدرضا خاکزاد» دعوت شده ايم. او و همسرش مجري جشن فردا هستند و برايمان از آن مي گويند. داستان ها بين اهالي روستا سينه به سينه و نسل به نسل گفته شده. آنها آن قدر هر سال اين مراسم را با شکوه برگزار کرده اند که همه جوان هاي روستا به خوبي آن را مي شناسند و بي صبرانه در انتظار روز جشن هستند. در انتظار جشن و آييني که قدمتي 600 ساله دارد و گذشت زمان از شکوهش کم نکرده. اين طور که خاکزاد داستان را برايمان تعريف مي کند، ماجرا به دامدار بودن اهالي بر مي گردد. آنها در قديم دام هايشان را براي چرا در تابستان، به جايي در کوه به نام اسک وش مي بردند، اما در آنجا آبي براي دامهايشان وجود نداشت. اهالي آب اسک تصميم مي گيرند چاهي حفر کنند، ولي هر جا را که مي کندند پر از سنگ بود. روزي سيد حسن ولي که از آنجا مي گذشت آنها را مي بيند و وقتي ماجرا را برايش تعريف مي کنند، با عصايش مکاني را مشخص مي کند و مي گويد اينجا را بکنيد. مردم به حرف سيد گوش مي کنند و اين بار به هيچ سنگي بر نمي خوردند و چاهي حفر مي کنند. سيد به آنها مي گويد که هر سال بهار، تمام مردان روستا از پنج سال به بالا اين گودال را پر از برف کنند تا تابستان دام هايشان از آب چاه استفاده کند. به گفته اهالي، سيّد ولي تا وقتي که زنده بود، در روزي که مردان گودال را از برف پر مي کردند برايشان آب و غذا مي برد. بعد از فوتش هم اين کار بر عهده نياکي ها افتاد. با گذشت زمان جمعيّت افزايش پيدا مي کند و آوردن آب و غذا براي نياکي ها سخت مي شود، به همين علت نياکي ها براي اينکه به وصيت آن سيد گوش کرده باشند، دو روز مانده به جشن، نان محلي درست مي کنند و روز جشن به همراه پنير براي صبحانه به آب اسک مي بردند و تحويل بزرگان سه طايفه آب اسک، يعني «درزي»، «امير» و «قايي» مي دهند تا آن را بين طايفه شان تقسيم کنند. بنابر اين آيين، هيچ مردي نبايد در روستا باشد. زنان در روستا مي مانند و جشن مي گيرند و براي خودشان مراسم خاصي دارند. از آن طرف در اسک وش هم، بودن در کنار چاه و ديدن گودال براي زنان ممنوع است و محمود خاکزاد مي گويد که به همين علت هيچ کدام از آب اسکي ها همسرانشان را نمي بردند؛ «زنانيکه در اطراف جاده مي ايستند از جاهاي ديگر مي آيند.» در گذشته اين مراسم معمولاً 15 فروردين ماه انجام مي شد، ولي به علت عوامل جوي، تاريخ اجراي مراسم تغيير کرده است. حالا ديگر تاريخ مشخصي ندارد و در يکي از روزهاي ماه ارديبهشت برگزار مي شود، مثل حالا که دقايقي از نيمه شب را رد کرده ايم و وارد 23 ارديبهشت ماه، يعني روز جشن شده ايم. شب يلدا بلندترين شب سال است، ولي در آب اسک انگار شب قبل از جشن برف چال بلندترين شب سال است، از يلدا هم بلندتر. زنان تمام کارهاي فردا را انجام مي دهند. صاحبخانه ها با مهمان هايشان جشن مي گيرند. سه ساعت مانده به طلوع خورشيد آب اسک به خواب مي رود.
حضور آقايان در آب اسک ممنوع است
آقايان لطفاً يادتان باشد اگر براي جشن برف چال به روستاي آب اسک مي رويد بايد صبح زود با مردان، روستا را ترک کنيد و سفري به اسک وش داشته باشيد. چون در روستا بعد از رفتن مردان به اسک وش، ماندن و ورود آقايان اکيداً ممنوع است. فقط زنان اينجا مي مانند و نقش داماد را هم همان ها بازي مي کنند. يادتان باشد که تحت هيچ شرايطي ماندن شما در روستا براي زنان آب اسک پذيرفتني نيست/عکس: فرشته سپهر
همچنان با شکوه
آب اسکي ها اين مراسم را 600 سال است که اجرا مي کنند و گذشت زمان هم آن را برايشان کمرنگ نکرده و همچنان مراسم را با شکوه برگزار مي کنند. مردها به محض آنکه به اسک وش مي رسند کارشان را با علاقه شروع مي کنند. آنها تا ظهر بايد برف ها را از اينجا پايين ببرند و درون چاله بريزند.
سفر به اسک وش
يکي دو ساعتي از طلوع خورشيد مي گذرد که صداي ساز و آواز مي آيد. آب اسکي ها قوانين روزنگاري را براي جشن برف چال شکسته اند؛ براي آنها يک روز 24 ساعت نيست، آنها پنجشنبه و جمعه را به هم دوخته اند و يک روز را 48 ساعت تعريف کرده اند. ميدانچه روستا شلوغ است. با اينکه از ديروز تا حالا فقط سه ــ چهار ساعتي خوابيده اند، اما همه سر حال و شادابند. محمد رضا خاکزاد شعر اصيل مازندراني مي خواند: «بَهيرِم لَعله وارِه/همين اول بخونم حالِ زارِ/آهوي لاري اِي دل اِي دل/مثل بهاري اِي دل اِي دل/تِه چَندِه خواري اِي دل اِي دل/از اونِ سَر دَرِ اِنِه مِه يار اِي دل اِي دل/تِه بِرو جِلو شِه حرفِ بوِم/آهوي لاري اِي دل اِي دل/مثل بهاري اِي دل اِي دل» که به فارسي مي شود: «بگيرم لعله وا ــ يک نوع ني مخصوص مازندراني ها ــ رو/همين اول بخونم از حالِ بدم/آهوي صحرايي هستي اِي دل اِي دل/مثل بهاري اِي دل اِي دل/تو چقدر خوبي اِي دل اِي دل/از اون سمت داره مي ياد يارم اِي دل اِي دل/تو بيا جلو حرفِ خودمو بگم/آهوي صحرايي هستي اِي دل اِي دل/مثل بهاري اِي دل اِي دل.»
مردان روستا غذاهايشان را در پارچه پيچيده اند و در ماشين هايشان مي گذارند. محمد رضا خاکزاد براي جمعيّت دعا مي کند و صلوات مي فرستد. در همين هنگام گروهي از مردان با مردي که پيشاپيش همه حرکت مي کند و ميکروفوني در دستش است مردان را تشويق به رفتن مي کند. مردان روستا مي دانند وقت رفتن است و بايد آماده شوند. زنان آنها را بدرقه مي کنند. از پسر پنج ساله تا پيرمردها همه مي روند و اگر مردي توانايي نداشته باشد و بيمار باشد بايد تا بازگشتن مردان از اسک وش در خانه بماند و حق بيرون رفتن از خانه ندارد. مردان جلو حرکت مي کنند، زنان هم آنها را تا ورودي روستا بدرقه مي کنند. آنها سوار ماشين هايشان مي شوند و مي روند. روستا حالا در دست زنان است.
خانم ها به اسک وش نروند
همان طور که ورود آقايان به روستاي آب اسک ممنوع است، خانم ها هم نبايد به اسک وش بروند. البته براي ممنوعيت حضور خانم ها در اسک وش زياد سخت گيري نمي کنند. اين را بدانيد که زنان آب اسکي به هيچ وجه از روستا بيرون نمي آيند و زناني که در اسک وش حضور دارند، از روستاها يا شهرهاي اطراف آمده اند. خانم ها يادتان باشد که اگر به اسک وش آمديد، دورتر بنشينيد و تنها نظاره گر مراسم باشيد.
چاله برف
بزفها تند تند درون چاله سرازير مي شوند. اينجا فقط اهالي آب اسک برف را در چاه نمي ريزند. بلکه تمام کساني که براي ديدن مراسم از دور و نزديک آمده اند برف را از بالاي کوه سر چاه مي آورند.
چاه تاريخي
اين همان چاله معروف است که مي گويند 600 سال دارد. اين چاه قديمي هر ساله ميزبان برف هايي است که مردم با شور و اشياق برايش مي آورند و پرش مي کنند.
حکمراني و شادي
جشن اصلي آغاز شده. مردان رفته اند و روستا در دست زنان است. حالا بايد نقش هاي خود را بازي کنند و مراسم هر ساله را اجرا کنند. زنان تنها شده اند، امّا فرصت کمي دارند. از گذشته تا حالا در اين مراسم زنان سه نقش حکمران، وزير و سرباز دارند. حکمران فرمان مي دهد و بقيه اطاعت مي کنند و جشن مي گيرند. چند سال پيش يکي از اهالي خواب ديده که در مراسم، عروس و داماد هم بوده اند. از آن به بعد عروس و داماد هم وارد مراسم شدند. براي اولين بار همسر محمود خاکزاد، «نصيبه صالحي» نقش داماد و خواهرش «ملوک خاکزاد»، نقش عروس را بازي کرده است.
دوربين عکاسي را که بيرون مي آورم، مي گويند نبايد عکاسي کنم. مي گويند کسي اجازه عکاسي از مراسم زنان ندارد. برايشان توضيح مي دهم که براي ثبت مراسم، گرفتن عکس خيلي مهم است و با اجازه خودشان عکس هاي مناسبي ازشان مي گيرم، اما اجازه نمي دهند. گويا بعضي ها قبلاً مخفيانه از اين مراسم عکاسي کرده اند و عکس ها را بدون اجازه پخش کرده اند. آب اسکي ها اعتمادشان را ازدست داده اند و متقاعد نمي شوند. براي اينکه بتوانم اعتمادشان را جلب کنم از آنها مي خواهم تا در جشن نقشي داشته باشم. از چهار لباس عروس موجود، سه تا را ما مي پوشيم؛ من و دو تا از دوستانم سحر و مريم که همراهم هستند. آن يکي لباس را هم يکي از دختران روستا مي پوشد. ديدن اين صحنه برايشان جالب است و لبخند مي زنند. يکي از زن ها مي گويد هر کس اين لباس عروس را بپوشد، هر آرزويي داشته باشد برآورده مي شود. مي گويد: «اگر دختر مجرد باشد، سه ماه نشده ازدواج مي کند.» ديگر ما را از خودشان مي دانند. من هم آرزويم را به آنها مي گويم، مي گويم مي خواهم از مراسم عکاسي کنم. مي خندند و رضايت مي دهند.
خدا قوت
اينکه چگونه برف را به چاه برسانند مهم نيست، هر کس هر طوري که راحت است؛ يکي با طناب برف را مي بندد و حمل مي کند، ديگري به دوش مي کشد و يکي در آغوش مي گيرد. مهم اين است که اين مراسم را انجام دهند و برف را در چاه بريزند.
براي پذيرايي
هر اهل آب اسکي که براي مراسم برف چال به اسک وش مي رود، حداقل براي 10 نفر غذا مي برد تا از همه کساني که از جاهاي ديگر به اين مراسم آمده اند و مهمان مراسم هستند پذيرايي کنند.
سفره اي وسيع
آب اسکي ها سفره هايشان را کنار هم پهن مي کنند و همه را دعوت مي کنند تا دور آن سفره بنشينند و ناهار بخورند. آنها با مهمانان بسيار صميمي برخورد مي کنند و تا مهمانانشان غذا نخورند و سير نشوند، خودشان غذا نمي خورند.
حکومت زنان
امسال دو عروس و داماد دارند. مي گويند در بعضي سال ها در اين مراسم يک داماد و چند عروس هم داشته اند. ما با پوشيدن لباس ها، دو عروس به مراسمشان اضافه کرده ايم، اما نقشي در مراسم نداريم. من و سحر براي تهيه گزارش در روستا مي گرديم و مريم و عروس ديگر نقش عروس ها را بازي مي کنند و همراه داماد مي مانند. دامادها که دو تا دختران روستا هستند، يکي مريم دختر نصيبه صالحي است و ديگري دوستش سارا که هر دو کت و شلوار پوشيده اند. نصيبه صالحي آنها را گريم مي کند و به شکل مردان در مي آورد. عروس ها را هم او حاضر مي کند. حدوداً 45 دقيقه اي از رفتن مردان گذشته که زنان حاضر شده اند و همه به ميدانچه روستا آمده اند. «روحي اميرصالحي» که از بچگي نقش حکمران را بازي مي کند، لباس فاخري بر تن کرده و تاجي هم بر سر گذاشته. مي گويند سال قبل دو حکمران داشته اند، اما امسال فقط يک حکمران دارند. هما و خواهرش آذر، زينب و رويا زنان جوان روستا هم لباس سربازان بر تن کرده اند؛ يکي تفنگ در دست دارد و بقيه چوب به دست منتظر فرمان حکمران هستند. حکمران فرمان مي دهد که در روستا بگردند و اگر مردي ديدند مانع از ورودش به روستا شوند و اگر گوش نکرد، او را بازداشت کرده در طويله تا عصر زنداني کنند. به همه فرمان مي دهد که بايد تمام روز را خوشحال باشند و در جشن شرکت کنند. نصيبه صالحي که لباس محلي بر تن کرده، عروس و داماد را به همراه چند تن از زنان روستا به سمت ميدانچه بدرقه مي کند. عروس و داماد اول از همه نزد حکمران مي روند و به او سلام مي کنند و حکمران هم که ميکروفوني در دست دارد، جواب سلام آنها را مي دهد. ميدانچه شلوغ شده؛ در تمام روستا زنان نذري، شيريني، شکلات و شربت پخش مي کنند. يکي از زنان که کت وشلوار مردانه پوشيده و خودش را به شکل مردان درآورده، وسط ميدانچه مي آيد و مي خواهد عروس را براي خودش بدزدد. عروس فرياد مي زند و چند زن ديگر به کمکش مي آيند و دزد را شکست مي دهند. در گوشه اي ديگر حکمران به نظاره نشسته، گاهگاهي فرمان مي دهد. مهمان ها پول هايي را که براي اين مراسم آورده اند به حکمران مي دهند تا براي مراسم سال بعد خرج کند. عروس و دامادها به همراه تعدادي از زنان روستا همراه زني که کت و شلوار مردانه پوشيده و خودش را به شکل مردان درآورده تا مراقب عروس و داماد باشد، به خانه دختراني که اولين سالي است که نامزد کرده اند مي روند و با شيريني و شکلات و شربت پذيرايي مي شوند. در تمام روستا زنان در حال رفت وآمد، حرف زدن و خنديدن هستند.
يک ميزبان و اين همه مهمان
مردان که صبح روستا را ترک کرده اند، به مکاني در دل کوه به نام «اسک وش» رفته اند. عکاس «سرزمين من» هم همراهشان است. براي رسيدن به اسک وش دو مسير وجود دارد؛ يکي از مسير «رينه» و ديگري از مسير «پلور». آب اسکي ها از مسير پلورِ سد لار رفته اند. وقتي مي رسند کارشان را شروع مي کنند؛ بايد تا بعد ازظهر، قبل از ناهار، چاه معروف به نام برف چال را از برف پر کنند. آنها برف هايي را که در فاصله 500 متري چاه وجود دارد و روي هم انباشته شده مي آورند و در چاه مي ريزند. براي اين کار، هر کس هر کاري که مي تواند انجام مي دهد.
يکي طنابش را به دور برف حلقه مي زند، برف را به دوش مي کشد و مي آورد. ديگري با چوبش برف را مي کِشد و يکي هم برف را در آغوش مي گيرد. جوان ترها مي دوند و از هم پيشي مي گيرند. هر کس هر فکري که براي آوردن برف به ذهنش مي رسد انجام مي دهد. در دهانه چاه مردي ايستاده و مراقب است تا مردم به داخل چاه پرت نشوند، اگر چاه پرنشود، از جاهاي ديگر برف را با لودر در نيسان مي ريزند و مي آورند و گودال را پر مي کنند. اين رسم را کامل اجرا کرده و چاه را از برف پر مي کنند. تازه دامادها در اسک وش مي گردند و شيريني و شکلات تعارف مي کنند. چون اسک وش خيلي شلوغ مي شود، دستفروشان هم بساطشان را پهن کرده اند. اسب هايي هم براي سواري مردم موجود است. وقتي کارشان پايان مي گيرد، هر قبيله سفره اش را پهن مي کند. در اين روز هر مردي که به اسک وش مي آيد، حداقل براي 10 نفر غذا به همراه مي آورد تا از مهماناني که براي مراسم مي آيند پذيرايي کنند. بزرگترهاي قبيله که ميزبان هستند، منتظر مي مانند تا مطمئن شوند تمام مهماناني که به روي سفره هايشان نشسته اند، غذا بخورند. مي گويند آنها مهمانان سيد حسن ولي هستند و بايد خوب پذيرايي شوند. در روستا هم زنان ظهر مراسم را به فرمان شاه به پايان مي رسانند. درِ تمام خانه ها باز است و نيازي به تعارف صاحبخانه نيست. مهماناني که به روستا آمده اند، به هر خانه اي بروند به گرمي پذيرايي مي شوند. نصيبه صالحي که سفره بزرگي پهن کرده با عدس پلو، مرغ و اردک ازمهمانانش پذيرايي مي کند. علاوه بر اينها ترشي هاي خوشمزه اي هم روي سفره است؛ ترشي گلپر که مخصوص اين روستاست و زنان آب اسک با مهارت خاصي آن را درست مي کنند. زنان صاحبخانه هم مانند مردانشان ناهار نمي خورند تا مطمئن شوند مهمانان ناهار خورده و خوب پذيرايي شده اند. مردان که ناهارشان را خوردند کم کم بر مي گردند. زنان به گرمي از آنان استقبال مي کنند و مي نشينند و هر کدام از کارهايي را که امروز انجام داده اند براي هم تعريف مي کنند. مي خندند براي هم آرزو مي کنند تمام دعاهايشان مستجاب شود.
منبع: سرزمين من، شماره 3
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}